



من کودکی را دیدم که برای بزرگ شدن خیلی شتاب داشت .
پای در کفش بزرگ ترها می کرد تا زودتر بزرگ شود؛
اما چون بزرگ شد همواره در كوچه باغ هاي خيال
دربه در به دنبال دوران كودكي مي گشت





یادش بخیر بچگی ها
دلی داشتم بدون درد و غصه
بدون دلتنگی و انتظار
ستاره ها برایم درخشان بودند
غروب و طلوع برایم فرقی نداشت
تنها به فکر بازی های کودکانه خود بودم
یادش بخیر ، بازیچه ها و اسباب بازیها
اینک بعد از چند سال خودم شده ام بازیچه در دست این و آن





یادش بخیر بچگیا٬شیطونیا٬تموم پنهون کاریا بازی گرگم به هوا٬
کباب کباب٬تموم اسباب بازیا
لوس شدنا٬خندیدنا٬دوست داشتنای راستکی عیدی گرفتن از همه
٬پول تو جیبی٬بستنیای آبکی
یادش بخیر مادر بزرگ با قصه های جورواجور حرف زدن از گذشته ها
٬از زمونای خیلی دور
یادش بخیر اون زمونا٬خنده هامون راستکی بود
گریه هامون یه لحظه وکینه تو هیچ دلی نبود
مرزی و حدی که نبود
٬پر می زدیم توی خیال می رسیدیم به سادگی٬به آرزوهای محال
می شد تو اون روزای خوب٬خدا رو حس کردش و دید
می شد بدون پله رفت ازآسمون ستاره چید
می شد تو اون عالم سبز٬رو پشت ابرابشینیم گل دادن درختارو تو فصل سرما ببینیم
راستی عجب عالمی بود
٬پر بودیم از فصل بهار دنیا رو رنگی می دیدیم
٬قشنگ و پر نقش و نگار
دنیای خوبی بود
ولی حیف که تموم شد و گذشت
مثل یه موج از سرمون گذشت و دیگه برنگشت
حالا دیگه قد کشیدیم
٬پر شدیم از رنگ و ریا
غرق شدیم تو عالم زرنگیا٬دو رنگیا
کاشکی می شد
ما آدما بچه می موندیم
تا ابد دل می دادیم
به چند تاگل یا چندتاسیب تو یه سبد





کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد






بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم




بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم


بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه


شاید به روی خودمون نیاریم
ولی همیشه ذهنمون پر از این آرزوست که :
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم
و هنوزم تو عالم بچگی بودیم
همون دوران بچگی هایی که پر از عشق بود و شور و نشاط و سرزندگی ...

.jpg)